مرگ

ومرگ حقیقتی است تلخ ،اندیشیدن به آن انسان را منفعل می کند و نیاندشیدن به آن انسان را می آزارد ،

از طرفی که دلیلش را نمی دانم ، دوست ندارم بمیرم  و از طرفی آنقدر دچار روزمرگی می شوم که اندیشیدن به مرگ آرامم می کند ،

آری مرگ خواب عمیقی است که دیگر هیچگاه خورشید بیداری از پس چشمانت نخواهد دمید  ،هیچگاه هیچ کس لحظه خوابیدنش را به یاد نمی آورد ،پس گذاری است آسان آنقدرها هم که می گویند سخت نیست ،به قول معروف وقتی که  من باشم مرگ نیست و وقتی که مرگ باشد من نیستم ،به همین سادگی ، اما شاید مفهوم مرگ بسیار فراتر ازاین موارد بیولوژیکی از قبیل نخوردن ،ننوشیدن ،ندیدن ،نفس نکشیدن و... باشد ،درست است که اینها بخشی از هستی انسان است اما به نظر من انسانی که نیاندیشد به دنیا به زندگی به خدا ،انسانی تغییر نکند انسانی که خلق نکند،انسانی که عشق نورزد ، انسانی که روزی هزار بار برای معشوقش نمیرد ،انسانی که به آینده وسرنوشت خانواده اش و فراتر از آن به سرنوشت جامعه اش فکرنکند ، انسانی که لذت نبرد و انسانی که شاد نباشد مدتهاست که مرده است،

حال شما پیدا کنید انسان زنده را ؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد