مجمر وجود

دوباره تلفنم زنگ می خورد 

شماره رانگاه میکنم

مشتاقم

اما......

امیدی ندارم به  روزگار

شروع می کنیم به صحبت روزگار

تو باز می گویی از اوضاع و از احوال

 ناگهان 

حواسمان پرت می شود ،

تا دوباره پیدایش کنیم ،

آتش خاطرات گمشده ،

می کشد ازمجمر قلبمان زبانه  ،

تو تعریف می کنی و من گوش می کنم ،

لیک ناگزیر به رسم احترام

با هوم ، هوم ،هوم ....

جواب میدهم تورا

خوشحالم که تو درنیافتی

فروبردن بغض گلو را

 با یک هوم بیصدا ....

بافرهنگ ترینهای (1)

و صدسال گذشت و سرمهماندار بدبخت همچنان گفت " لطفا تا توقف کامل و باز شدن درها سر جای خود بنشیند " اما مردم غیور و همیشه در صحنه ، هنوز هواپیما چرخاش به زمین نرسیده کمربندها تو دستاشونه که بازش کنن و نکنه از صف خروج از هواپیما جا بمونن ، د آخه برادر من خواهر عزیز شما که می خوای سرپا وای سی تا در باز بشه خوب بشین و منتظر باش بخدا آدم جلوی چارتا خارجی خجالت میکشه . همین کارا رو میکنیم که اونوقت ببببله ....