دوباره تلفنم زنگ می خورد
شماره رانگاه میکنم
مشتاقم
اما......
امیدی ندارم به روزگار
شروع می کنیم به صحبت روزگار
تو باز می گویی از اوضاع و از احوال
ناگهان
حواسمان پرت می شود ،
تا دوباره پیدایش کنیم ،
آتش خاطرات گمشده ،
می کشد ازمجمر قلبمان زبانه ،
تو تعریف می کنی و من گوش می کنم ،
لیک ناگزیر به رسم احترام
با هوم ، هوم ،هوم ....
جواب میدهم تورا
خوشحالم که تو درنیافتی
فروبردن بغض گلو را
با یک هوم بیصدا ....
و صدسال گذشت و سرمهماندار بدبخت همچنان گفت " لطفا تا توقف کامل و باز شدن درها سر جای خود بنشیند " اما مردم غیور و همیشه در صحنه ، هنوز هواپیما چرخاش به زمین نرسیده کمربندها تو دستاشونه که بازش کنن و نکنه از صف خروج از هواپیما جا بمونن ، د آخه برادر من خواهر عزیز شما که می خوای سرپا وای سی تا در باز بشه خوب بشین و منتظر باش بخدا آدم جلوی چارتا خارجی خجالت میکشه . همین کارا رو میکنیم که اونوقت ببببله ....