پشه ی عقاب نما

 قبلنا وقتی شکست می خوردم می گفتم جایی که عقاب پر بریزد از پشه ی ناچیزی چه خیزد یعنی چون من شکست خوردم هر کس دیگه ای هم بود شکست می خورد یعنی بی خیالش حالا اگه این شکسته عشقی هم بود دیگه بدتر اصلا زیر بارش نمیرفتم اما حالا به همت تو دیگه من همون پشه هم نیستم .

سلاخ احساسات

بعد از این باید که سلاخی کنم 

خونریز شوم 

لیک از بهر احساسات خویش

سر می برم حتی بی یک جرعه آب 

این احساس بی عقل زبان نفهم را

مسلخش اما

یکسره ، پریشانی و بی همرهیست ...

بانوی آرزوها ...

بانوی من 

خورشیدم 

اگر همین لحظه جان سپارم ملالی نیست 

چراکه تو تبلور تمام آرزوهای دست نیافته ی منی 

همیشه باش

و بتاب بر این زمین فسرده ...