بعد از این باید که سلاخی کنم
خونریز شوم
لیک از بهر احساسات خویش
سر می برم حتی بی یک جرعه آب
این احساس بی عقل زبان نفهم را
مسلخش اما
یکسره ، پریشانی و بی همرهیست ...
بانوی من
خورشیدم
اگر همین لحظه جان سپارم ملالی نیست
چراکه تو تبلور تمام آرزوهای دست نیافته ی منی
همیشه باش
و بتاب بر این زمین فسرده ...