مرگ خودخواسته ...

به قول شاملو " بزرگا مردا " 

هیچ وقت ، هیچ کس ، در نبودت تورا اینگونه نشناخت که در بودنت ،

خوب می فهمیدی جهان را، درد را ، عشق را و محبت را 

و ما چه ساده لوحانه گمان بر راه دگر می بردیم ...

به توتبریک می گویم که با شهامت درهای این قفس پوسیده را در آسمان ابهام گشودی ...

عشق

سوگند می خوردیم به لحظه ای که زاده شدی ،

در " بدترین دقایق این شام مرگ زای " مرحم دردهایمان بودی ،

چه شد که چنین غریب و مظلوم در چاهسار ناپاکی  زبان و قلب  هرزه گان ، فرود آمدی ،

.

.

.

.

.

دیرزمانی ست که دلم برایت تنگ شده است .


سالها پیش از این خود را فروخته ایم ...

روسپی کیست ؟

شخصی که تن خود را برای پول در اختیار دیگری قرار می دهد و از کاری که انجام می دهد هیچ لذت روحی نمی برد و صد البته که عذاب هم می کشد و مدام لحظه شماری می کند که زودتر کارش تمام شود ، با این تعریف فکر می کنم که خیلی از ماها سالهاست که خود را فروخته ایم و همیشه کاری را انجام داده ایم که دوست نداشتیم و جسم و عمر خود را به بهایی ناچیز فروخته ایم .