رنگ حضور

باخودم گفتم که چقدر حضورت سبز بود ،همچون مهر ،

           گفتم نه سفید بود همچون صداقت ،

                 باز گفتم نه سرخ بود همچون عشق ،

       اما نه این نتواند که شرح دهد حضور رنگین تورا ،

                                             حضورت پر رنگ بود...

در سوگ سیاوش

در سوگ سیاوش :


واکنشها به درگذشت مرتضی پاشایی واقعا فراتر از انتظار بود و گاها افراد طوری می گریستند که گویی یکی از نزدیکانشان را از دست داده اند.

جامعه ایران شباهت زیادی به جامعه هند پیدا کرده است ، در هند کارگردانی خواست نوآوری نماید ، فیلمی ساخت که درآن قهرمان داستان برخلاف دیگر فیلمها در انتهای فیلم می میرد ،اما حاصل این نوآوری شد به آتش کشیده شدن سینما در اولین اکران ، اما اگر دقیقتر بنگریم می بینیم که این شباهت بی دلیل هم نیست حجم مشکلات و دغدغه های فکری و شکافت طبقاتی جامعه ما را به این سمت برده است ، در واقع در درون هر کدام از ماها یک مرتضی پاشایی وجود دارد که با انبوهی از مشکلات و ناکامی ها بدنیا آمده است و  بزرگ شده است ،شکست عشقی می خورد و دست آخر با سرطان دست و پنجه نرم می کند و می میرد ،شاید روزانه چندین نفر از جوانان ما به این طریق جان به جان آفرین تسلیم میکنند پس این موضوع برای خیلیها تازگی ندارد ،حاصل این همزادپنداری برای نسل سوخته وبه قول معروف   دهه ی شصتی می شود این حضور گسترده در مراسم مرحوم مرتضی پاشایی ،همانطور که درهند آن مردم خود را به جای قهرمان فیلم می بینند .

شاید خیلیها به حال خود می گریستند .

روزی نیست که خانواده ای در سوگ سیاوشی ننشیند .



آخرین آهنگ

فضا بسیار سنگین است و سرها در گریبان ، آنقدر دلها گرفته است که خبر در گذشتن یک هنرمند مانند تلنگری است برای ترکیدن بغضی چندین ساله ، غم انگیزتر اینکه پس از شنیدن خبر می گوییم خوش به حالش راحت شد و همین سببی است برای افسردگی مضاعف چند روز ، 

اما براستی مرگ را گریزی نیست و حقیقتی است شاید تلخ وآن که رفته اند راهی را که باید می رفتند رفته اند

مرگ یک خواب عمیق است که دیگر بیداری پس از آن نیست ، هیچ کس لحظه ی خوابیدنش را به یاد نمی آورد و هیچ کس لحظه ای که می خوابد مطمئن نیست که بیدار می شود ، آری گذریست آسان ، آنقدرها هم که می گویند دشوار نیست ، 

آری شاید اگر عمیق بنگریم سالهاست که مرده ایم 

مرده ایم  اگر عاشق نشویم ، اگر نیاندیشم به خدا به زندگی ،اگر خلق نکنیم حتی یک خاطره ی خوب ، اگر ننشانیم یک لبخند بر لب یک عزیز ،

تردید ندارم که می روید مرگ هر لحظه از شاخه های اندوه ...


لحظه های انتظار

لحظه های انتظار آمدنت آنقدر مقدسند ،

که دگر سوگند نخورم بر چیز دگر ...



آخرین ایستگاه

مگر می شود با من باشی اما نباشی با من،

مگر می شود قطار عشق تو به ایستگاه قلب من برسد و ماندگار نباشی ،

با قلب پاک تو و دل ساده ی من ،

همه چیز جور جور است برای ماندن ،

هی رفیق اینجا ایستگاه آخر است ....