اختیار اجباری ...

چگونه به سخره نگیرم تمام چارچوبهایت را ،

بدنیا می آیی بی آنکه دعوتی را پاسخ گفته باشی ،

مادری که تو را می زاید برای لذت خویش ،

پدری که تو را کتک می زند برای خوشبختیت ، 

و فرهنگی که عمق بی فرهنگیش به بلندای یک تاریخ است ،

کشوری که ظهور کرده است در آغوش بحران ،

شرق نزدیکی که شرق اندوه است و نا امن  همچون خیانت ،

آری  حیرت زده ام ازتمام این اختیار اجباری ...

مرکز پرگار نگاه

خوب من ، تو پیوسته در مرکز پرگار این نگاه خسته نشسته ای خواه به میهمانی این نگاه دعوت باشی خواه نه ...


صبح شنبه !!!

یه روزی صبح شنبه 

همه ی عکساتو پاک می کنم من

شنبه پاکشون میکنم ، می دونی چرا ؟

تا کشیده باشم غربت غروب جمعه 

آخه این دل اسیرو ، واسه ی چی کبابش کردی

مگه اسارت بس نبود، آخه تو میگفتی خیلی مردی

 آهنگی رو که بهت بخشیده بودم ، ازت پس میگیرم

آخه اون مال دلم بود ،

وقتی بیشتر فکر میکنم می بینم نداری ارزش ، که حتی یه قرص 5 میل بخورم واسه ی روز دردت ،

همه ی حرفای  من حرف دلم بود ،

 بی مروت آخه اون مال دلم بود ،

آخه اون مال دلم بود ...

پشه ی عقاب نما

 قبلنا وقتی شکست می خوردم می گفتم جایی که عقاب پر بریزد از پشه ی ناچیزی چه خیزد یعنی چون من شکست خوردم هر کس دیگه ای هم بود شکست می خورد یعنی بی خیالش حالا اگه این شکسته عشقی هم بود دیگه بدتر اصلا زیر بارش نمیرفتم اما حالا به همت تو دیگه من همون پشه هم نیستم .

سلاخ احساسات

بعد از این باید که سلاخی کنم 

خونریز شوم 

لیک از بهر احساسات خویش

سر می برم حتی بی یک جرعه آب 

این احساس بی عقل زبان نفهم را

مسلخش اما

یکسره ، پریشانی و بی همرهیست ...