خواب آرامش

چشمانت را می بوسم ،

رویت را می بوسم ،

آخ که بوسیدن دستانت چه لذتی دارد ،

نفست را می بویم ، 

و با آهنگ ضربان قلبت به خواب می روم ،

نیک  می دانم که در عمق نگاهت غرق میشوم آخر ...

گمشته ی سالها

ناگهان کسی آنجا که فکرش را نمی کنی ،

آن زمان خیالش را نداری ،

بر در می کوبد و با خود می برد آنچه را که هیچ کس توان بردنش را نداشت ...

دل مشغولی

دلم مشغول است مثل اونوقتا 

که برگهای وسط دفترم از لای منگه می زد بیرون و همش نگران بودم نکنه اون دوتا برگ وسطی دفترم گم بشن و تو امتحان ازهمونا سوال بیاد ....

 

لبخند

به زمین سوگند ، به زمان سوگند ، به آسمانها سوگند ،

که شادترین لحظه ی زندگیم 

لحظه ی است که لبخندی بر لبی زیبا 

در کناری از شهر بی دردان بنشانم،

خرسند می شوم آن لحظه که دوستی 

می خندد بی آنکه بخواهد تاوانش را به روزگار بپردازد ....


خورشید وش

سر فرود می آورم برای بوسیدن دستی که آرزویش مهرورزیدن به هر موجودیست 

بی هیچ چشم داشتی  ،

شاید فقط خورشید اینگونه زیسته است ...