تقدیم به همه ی دوستای قدیمی بی معرفت !!!

وقتی یه دوست قدیمی تو روت بهت دروغ میگه بعد میاد می خواد بدون اعتراف به دروغش می خواد دلتو در بیاره ناخودآگاه این جمله توذهنم میاد ، 

هنوز یه جو شرافت ته وجود دروغش خیلی زشت خودنمایی میکنه ...

تک گل سرخ خانه ما (یاسی من )

در بامدادان  آنروز تابستانی وقتی که دیدم گل سرخ خانه مان بی سر و صدا خشکیده است 

دردناک بود اما هشداری که ای فلان هوشیار باش که عشق دارد از خانه تو می رود ، ناگاه تمامی روزهایی که با هم گذرانده بودیم مانند یک فیلم از جلوی چشمانم گذر کرد روزهای پر از احساس ، روزهای دوری ، روزهای دلتنگی ، روزهای بحث و جدل و تهدیدهایی که هیچ وقت جرات به وقوع پیوستن پیدا نکرده بودند  و ...

با خودگفتم  شاید تو آن ماموری باشی که باید روزی منتظرش باشم آری همه چیز برای یک سکته قلبی ناب آماده است دیگر چه دلیلی ست برای بودن و شاید نه شاید فرصتی باشد برای دوباره نمی دانم شاید تو راست باشی و من دروغ و شاید تو حقی و من  ناحق  ، دیرگاهی ست که دلم نخندیده است و حاشا که لحظه ای حتی در دلم به تو خیانت کرده باشم اما اینها مهم نیست این رسم روزگار است شاید باید که انسانها همدیگر را نفهمند تا عشقی بمیرد و انسانی بمیرد و دنیایی بچرخد و ... 

ورنه هرگز نمیرد آنکس که زنده شد دلش به عشق ...

غنچه های عشق

گلهای خانه هر روز صبح به امید دیدن لبخندت لحظه شماری می کنند ،

چیزی جز یک غنچه شاید نباشد برای تقدیم کردن ...

فصلی برای عاشق شدن

واینک فصلی ست برای عاشق شدن ،

بی آنکه لحظه ای تردید کنم در خواستنت ،

عشق را با تمام وجود سر میکشم ،

 مست می شوم در بی خودی ازپندار خویش ،

نگاه کردن به دستان زیبای عروسکیت در حال نوشتن هر لحظه دیوانه ترم می کند از هستی خویش،

عشق من ،مرا به تماشا بنشین تا به خورشید چنگ بیندازم ....

لیلی وش

معرفت ، فهمش را از تو به وام گرفته است ،

آنگاه که انسانیت فریاد ناتوانی برمی آورد ،

تو عشق را به نجوا مینشینی ،

شهرت لیلی را به سخره می گیری ،

و ساده می گذری ...

دریغا که نیست  همچون تویی در جهان ،

کاش به قول شاملو آینه ای در برابر آینه ات بگذارم و با هم ابدیتی بسازیم ،

تو یقین گمشده ی منی ،

بازت نمی نهم ....